استخر این شهر پر آوازه باستانی ایرانیان کجا بوده است؟ کمتر ایرانی را پیدا میکنید که بارها نام شهر اسطخر را در کتابها ندیده باشد یا لااقل نامی از آن نشنیده باشد، امّا به راستی شهر باستانی استخر کجا بوده است؟
چگونه ممکن است شهری به عظمت استخر که نام و آوازهاش تاریخ را پر کرده است، اکنون اثری از آن نمانده باشد و ندانیم دقیقا کجا بوده است، به هر روی واقعیت تلخ همین است، کمتر کسی به درستی میداند که شهر استخر دقیقا از کجا تا به کجا بوده است، چگونه شهری بوده است و چه ویژگیهایی داشته است؟! جمعیت آن چقدر بوده و چگونه اداره میشد، چند خیابان داشت و آب آن از کجا تأمین میشد؟ چرا و به دست چه کسانی مردم این شهر بارها قتل عام شدند و به تاریخ پیوستند. جرمشان چه بوده؟ چه کسانی و با چه مرامی و چرا میخواستهاند استخر وجود نداشته باشد. واکنش بزرگان آن روزهای سیاه در برابر این قتل عامها چه بوده است؟
برای یافتن پاسخی برای این پرسشها راهی جز یک جست و جوی دقیق و فراگیر در متون تاریخی همراه با اکتشافات و پژوهشهای باستانشناسانه وجود ندارد.
چرا محل دقیق شهر استخر تا به امروز ناشناخته مانده؟!
اگر پیشینیان ما مختصات جغرافیایی را میدانستند و میتوانستند نقاط روی زمین را اندازه بگیرند و در کتابها ثبت کنند، شاید کار ما آسانتر بود و میتوانستیم مرزهای شهر استخر را جست و جو کنیم. ولی چنین نبوده است. شاید از روی ذکر مسافتها و فاصله شهرها از یکدیگر که تاریخنویسان گزارش دادهاند بتوان موقعیت شهر استخر را تعیین کرد. این روش هم با چند مشکل رو به رو است. نخست اینکه فاصله شهر استخر را گاهی از شهری دادهاند که خود آن شهر ناشناخته است و نمیدانیم آن شهر کجا بوده است و اگر هم هنوز وجود داشته باشد و در همان محل هزار یا دو هزار سال پیش خود باشد نامش در تاریخ آنقدر تغییر یافته یا مخدوش شده است که نمیدانیم این همان شهری است که از آن نام برده میشود یا نه.
دوم اینکه مسافت را به واحدی مثل فرسنگ دادهاند که نمیدانیم آیا مقدار فرسنگ آن زمان با فرسنگ امروزی یکی بوده است یا نه، هر چند فرسنگ امروزی هم دقیقا معلوم نیست چقدر است. سوم اینکه همه راههای آن زمان را نمیشناسیم و نمیدانیم منظور مورخ از فاصله دو شهر از هم از طریق کدام راه بوده است. چهارم این که فاصله دو شهر را مورخان مختلف مقادیر مختلفی ذکر کردهاند و ما نمیدانیم کدام درستتر است.
آیا علت تناقض این بوده که هر کدام مسیر زمان خودش را در نظر گرفته یا این که واحد فرسنگ در زمانهای مختلف تغییر میکرده است، یا شاید محل شهر بر اثر جنگ یا زمین لرزه و کوچ مردمانش جابه جا شده بوده است یا حتی مورخان اطلاعات خود را از افراد ناآگاه یا ناآشنا به دست میآوردهاند. به هر روی از پس دیوار ستبر سدهها راهی جز تکیه به همین اطلاعات ناقص، مخدوش، متناقض و جسته گریخته و حدس و گمانهای خودمان و آثار بجا مانده نداریم. البته از دو جهت جای امیدواری وجود دارد و آن این که پدیدههای طبیعی مانند رودخانهها، کوهها و گذرگاههای کوهستانی تغییر عمدهای نکردهاند و آثار با عظمت چندی در محلهایی مانند تخت جمشید، نقش رستم، تخت طاووس و پاسارگاد هنوز پا بر جاست و میتوان در جست و جو از آنها بهره گرفت. گذشته از این شهرهایی مانند شیراز و زرقان و حتی روستاهایی مانند کناره هنوز در محل چند صد سال پیش خود بر جای ماندهاند و نامهایشان هم کوچکترین تغییری نکرده است.
جستجوی استخر در کتاب مسالک الممالک استخری
جستجوی تاریخی شهر استخر را از کتاب جغرافیای تاریخی استخری آغاز میکنیم، زیرا نویسنده کتاب خود اهل فارس و از مردم شهر استخر بوده است.
کتاب “مسالکالممالک” مانند کتاب “صورالاقالیم” ابوزید بلخی مبتنی بر نقشههای جغرافیایی است. نقشهها رنگی است و طبق روال قدیم و بر خلاف شیوه امروز، جنوب را بالا قرار دادهاند که در نتیجه خاور دست چپ و باختر دست راست قرار گرفته است. عکس پیوست یکی از نقشههای کتاب “مسالکالممالک” است که در آن موقعیت شهر استخر را نسبت به رودخانههای سیوند و کُر و دریاچه بختگان نشان میدهد. در این نقشه خلیج فارس را با نام دریای پارس در بالای نقشه میبینیم.
در کتاب مسالک و ممالک در بخش “ ذکر دیار پارس” و در مبحث “ ذکر کورههای پارس” چنین میخوانیم:
“کورههای پارس پنج کورهاند، و بزرگتر و فراختر کوره اصطخر است. و اصطخر شهری است بزرگ چند اردشیر خوره باشد به بزرگی، و به اردشیرخوره شهرهاست چون شیراز و سیراف”.
در جایی دیگر در این کتاب و در مبحث “ شهرهای حصین”۱ میخوانیم: “ اصطخر حصین است گرد بر گرد آن رَبَض ۱ ”. در جایی دیگر از کتاب مسالک و ممالک استخری و در مبحث ذکر شهرهای بزرگ و بناهای معروف میخوانیم:
اصطخر شهری است نه خرد و نه بزرگ. قدیمتر همه شهرهای پارس است”.
و در مبحث ذکر مسافات از شیراز به سیرگان آمده است: “ از شیراز تا اصطخر دوازده فرسنگ، … . اصطخری در ذکر راه از شیراز تا کثه مینویسد:
این راه خراسان است. از شیراز تا زرقان شش فرسنگ، از زرقان تا اصطخر شش فرسنگ، و از اصطخر تا پیر قریه چهار فرسنگ، و ….
اصطخری در بخش ذکر هوا و خاک همه پارس مینویسد: سردسیرهای پارس: اصطخر، بیضا، … .
در بخش مربوط به مذاهب اهل پارس مینویسد:
و در پارس گبرکان و ترسایان و جهودان باشند و غلبه گبرکان دارند و جهودان اندکی باشند و کتابهای گبرکان و آتشکدهها و آداب گبرکی هنوز در میان پارسیان هست و به هیچ ولایت اسلام چندان گبر نباشد کی در ولایت پارس – کی دارالملک ایشان بوده است.
در ذکر بناهای فارس استخری میگوید:
به ناحیت اصطخر بناهای عظیم هست. از سنگ صورتها کرده و بر آنجا نبشته و نگاشته. گویند مسجد سلیمان علیهالسلام بوده است و دیوان ساختهاند و مانند آن در شام و بعلبک و مصر هست.
بنابراین طبق آنچه استخری گفته، استخر شهری بزرگ و بسیار باستانی و مرکز کوره استخر و گرداگرد آن دیوار و برج و بارو بوده و فاصله آن از شیراز دوازده فرسنگ و از زرقان شش فرسنگ بوده است. اگر راهی را که استخری در نظر داشته کمابیش همین راه کنونی بوده باشد، فرسنگ هم فرسنگ امروز یعنی حدود شش کیلومتر، آنگاه با توجه به اینکه فاصله شیراز تا تخت جمشید از مسیر امروزی حدود نه فرسنگ است و احتمالا فاصله زرقان تا تختجمشید که امروز دو فرسنگ است در قدیم دست کم چهار فرسنگ بوده، به این نتیجه میرسیم که شهر استخر در زمان استخری یک فرسنگ بعد از تخت جمشید قرار داشته است، یعنی جایی که امروز سازمان میراث فرهنگی بهعنوان محل شهر استخر مشخص کرده و روبهروی پوزه تخت طاووس و در کرانه چپ رودخانه سیوند است. در این محل هم اکنون آثاری از دوران هخامنشی و ساسانی تا دورههای پس از اسلام دیده میشود، امّا وسعت آن چندان نیست که شهری بزرگ را در نظر بیننده مجسم کند.
جستجوی استخر در دیگر کتب تاریخی
ابنخردادبه در کتاب المسالک و الممالک خود که آن را به سال ۲۳۲ یا ۲۵۰ هجری قمری تألیف کرده است در سه مورد نشانی شهر استخر را به شرح زیر میدهد:
۱- و از شیراز تا شهر استخر ۱۲ فرسخ؛ از شیراز تا زرقان ۴ فرسخ؛ از زرقان تا استخر ۸ فرسخ.
۲- از شیراز تا زرقان ۶ فرسخ، از زرقان تا پل کوسحان ۲ فرسخ، از پل کوسحان تا استخر ۴ فرسخ، از استخر تا برد ۳ فرسخ، … .
۳- از استخر تا حفر ۷ فرسخ، از حفر تا دریاچه ۵ فرسخ.
ملاحظه میشود که فاصله شیراز تا استخر را ابن خردادبه همانند استخری دوازده فرسنگ گزارش میکند. در همین گزارش فاصلهٔ شیراز تا زرقان یک بار چهار و بار دیگر شش فرسخ بیان میشود. با توجه به این که راه شیراز به زرقان همیشه فقط از یک مسیر بوده این تناقض را باید ناشی از خطای کاتبان دانست، ولی به هر حال فاصله شیراز تا زرقان همیشه بین ۴ تا ۶ فرسخ بوده و نوشته شده است. در این کتاب فاصله زرقان تا پلی به نام “ کوسحان” را دو فرسخ مینویسد. میدانیم که فاصله زرقان تا پلخانخان امروزی که روی رودخانه کُر قرار دارد و از بناهای دوره صفویان است حدود دو فرسخ است پس پل “ کوسحان” باید پلی در محل کنونی پل خان یا نزدیکیهای آن بوده باشد زیرا رودخانه دیگری به جز رود کُر از نزدیکی زرقان نمیگذرد. فاصله این پل را ابن خردادبه تا استخر چهار فرسخ مینویسد. که با آنچه استخری نوشته مطابقت دارد.
مورخی ناشناس در سال ۳۷۲ هجری قمری در کتاب “ حدودالعالم منالمشرق الیالمغرب” در چند مورد سخن از شهر استخر میگوید. در مبحث سخن اندر رودها آمده است: “ و دیگر رود کُر است کی از حد ازد از روستا کروان رود از پارس و روی به مشرق مینهد و همی تا به اصطخر بگذرد بر جنوب وی به دریای بختگان افتد”. و در مبحث “ سخن از ناحیه پارس و شهرهای وی” مینویسد: “ اصطخر شهری بزرگ است و قدیم و مقر خسروان بوده است و اندر وی بناها و نقشها و صورتهای قدیم است و او را نواحی بسیار است و اندر وی بناهاست عجیب کی آن را مَزگَت ۴ سلیمان خوانند و اندر وی سیب باشد نیمهاش ترش و نیمهاش شیرین و اندر کوه وی معدن آهن است و اندر نواحی وی معدن سیم است”. مؤلف حدودالعالم در مبحث “ سخن اندر رودها” میگوید: “ و دیگر رود فرواب است هم از پارس از روستای فرواب رود و روی به مشرق نهاده و چون به ناحیت اصطخر رسد عطف کند و بر مشرق اصطخر اندر رود کُر افتد”.
ابن حوقل در سفرنامه خود مشهور به “ صورةالارض” که در سال ۳۵۰ یا ۳۶۷ هجری قمری به زبان تازی تألیف کرده است دو بار از شهر استخر نام میبرد. یک بار در مبحث مربوط به فارس میگوید: “ فارس شامل پنج ولایت است و پهناورترین و پرشهرترین آنها اصطخر، و کرسی آن نیز اصطخر است که بزرگترین شهر ولایت به شمار میآید”. یک بار دیگر در مبحث شهرهای فارس و ذکر چگونگی آنها میگوید:
از جمله آنها اصطخر است که در زمان ما شهر متوسطی است و وسعت آن یک میل و از قدیمترین و مشهورترین شهرهای فارس است. این شهر مرکز فرمانروایی پادشاهان ایران بوده و اردشیر آن را به گور انتقال داد و اکنون بیشتر اصطخر ویران است. در زمان قدیم اصطخر را حصاری بوده که ویران شده است. ساختمانهای مردم اصطخر از گل و سنگ و گچ و به اندازه قدرت مالی بانی است. پل خراسان بیرون شهر در طرف دروازهای است که به سوی خراسان میباشد اما در پشت پل بناها و مسکنهایی غیر قدیمی وجود دارد. اصطخر به سبب هوای فاسدش وبا دارد.
نکته مهم در نوشته ابن حوقل پل خراسان است که بیشک روی رودخانهٔ سیوند و در مسیر راهی بوده است که به خراسان میرفته و نزدیک به یکی از دروازههای شهر استخر بوده است. نگارنده امیدوار است بتواند محل این پل را پیدا کند.
ابن بلخی که در زمان ملکشاه سلجوقی مستوفی فارس بوده است، در سال ۵۱۰ هجری قمری در کتاب معروف خود که به فارسنامه ابن بلخی شهرت یافته است میگوید: “… و هوای اصطخر سردسیرست معتدل مانند هوای اصفهان و این اصطخر به ابتداء اسلام چون بگشادند یک دو بار غدر کردند و پس قتل عظیم رفت چنانک شرح داده آمدست به اول کتاب و خراب شد و بعد از آن به آخر عهد باکالیجار وزیری بود و با یکی خلافی داشت و ستیزه آن کس برفت و امیر قتلمش با لشکری به آورد و باقی اصطخر بکندند و بغارتیدند و اکنون اصطخر دیهکی است کی در آنجا صد مرد باشند و رود کُر هم در میان مرودشت میآید”.
ابن بلخی در جایی دیگر از فارسنامه مینویسد: “منزل اول از شیراز تا زرقان هفت فرسنگ، منزل دوم پا و دست شش فرسنگ، منزل سوم اصطخر چهار فرسنگ”. و در جایی دیگر: “و از شیراز تا یزد شصت فرسنگ، منزل اول زرقان شش فرسنگ، منزل دوم پا و دست شش فرسنگ و تا اصطخر چهار فرسنگ”.
مؤلف فارسنامه چنین مینویسد:
جمشید در اصطخر در پای کوه سرایی کرده بود و صفت این سرای آنکه در پایان کوه دکهای ساخته بود از سنگ خارای سیاه و آن دکه چهار سوست و یک جانب در کوه پیوسته و سه طرف در صحرا گشوده و بر بلندی سی گز ساخته بدو طرف به نردبان برو رفتندی و بر آن دکه ستونها از سنگ سفید مدور کرده و برو نقاری چنان باریک کرده که بر چوب نرم نتوان کرد و بر درگاه دو ستون مربع نهادهاند و بارهای آن ستونها هریک زیادت از صد هزار من باشد. و در آن نزدیکی بر آن شکل سنگ نیست، و براده آن امساک خون میکند بر جراحات و بر آنجا صورت براق مصطفی (صلعم) کردهاند، رویش بر شکل آدمی با ریش مجعد و تاج بر سر و دست و پا و دم بر صفت گاو و صورت جمشید به شکلی سخت زیبا کرده بودند و در آن کوه گرمابهای از سنگ کندهانداند ۵ چنانکه آب گرمش از چشمه زاینده است و به آتش محتاج نمیشود و بر سر آن کوه دخمههای عظیم بوده است که عوام آنرا زندان باد گفتندی. بوقت ظهور اسلام چون اهل اصطخر چند نوبت خلاف عهد کردند و غدر اندیشیدند مسلمانان در آنجا قتل و خرابی عظیم کردند و در عهد صمصام-الدوله دیلمی امیر قتلمش لشکر کشید و آن را بهکلی خراب گردانید و بهقدر دیهی مختصر ماند. در میان خرابههای عمارت جمشیدی توتیای هندی یابند که چشم را مفید بود و کس نداند که آن توتیا از کجاست و در آنجا چون افتاده و اکنون مردم ستونهایی که در آن عمارت مانده چهل منار میخوانند و در مجمع اربابالملک گوید که آن ستونها از عمارت خانه همای بنت بهمن است و در صورالاقالیم آمده که آن ستونها از مسجد سلیمان پیغمبر (عم) بوده است و شاید که خانه جمشید را سلیمان پیغمبر (عم) با مسجد کرده باشد و همای خانه کرده و هر سه روایت درست بود. و چون عرصه اصطخر طویل و عریض بود بعضی از مواضع که اکنون مرودشت می-خوانند داخل آن عرصه بوده است. ارتفاعاتش غله و انگور بهتر بود و از میوههایش سیب شیرین خوب است.
از گفتههای ابن بلخی به جز اطلاعات تاریخیای که از سرنوشت شوم و غمانگیز شهر اصطخر و نامردمیهای حکام بیگانه یا بیگانه پرست بهدست میآید، نام تازه محلی به نام “پا و دست” در شش فرسنگی زرقان نیز دریافت میشود که برای مشخص کردن جای آن نیاز به پژوهش جداگانهای است.
حمداله مستوفی در نزههالقلوب که در سال ۷۴۰ هجری قمری تألیف شده مینویسد:
اصطخر از اقلیم سیم است … بقولی کیومرث بنیاد کرد و به روایتی پسرش اصطخر نام و هوشنگ عمارت بر آن افزود و جمشید به اتمام رسانید چنانکه از حد خفرک تا آخر رامجرد مسافت چهارده فرسنگ طول آن بود و عرض ده فرسنگ. و در آنجا چندین عمارت و زراعت و قری کرد که از وصف بیرون بود. و سه قلعه محکم داشته است بر سر سه کوه. یکی معروف به اصطخر؛ دوم شکسته؛ سیم شنکوان و آن را سه گنبدان گفتندی.
از گفتههای حمداله مستوفی بر میآید که تخت جمشید جزیی از شهر استخر بوده و در آن زمان آن را چهل منار میگفتهاند. وسعت شهر استخر به نظر میرسد حداقل از سمت مغرب بیش از مقدار واقعی توصیف شده باشد.
مؤلف ناشناس کتاب “ هفت کشور” یا “ صورالاقالیم” که آن را در سال ۷۴۸ هجری قمری تألیف کرده، درباره شهر استخر مینویسد:
اما بعد در اصطخر فارس موضعی باشد که آن را کناره ۶ میخوانند و از سنگ ستونی چند بهغایت بلند ساختهاند که ستونی از آن سه پاره سنگ است. نیک لطیف و مطبوع ساختهاند و تراشیده، هموار و مصقول کرده و دیگر شکلها و صورتها هم از سنگ تراشیدهاند. عوام آن را چهل منار میخوانند و میگویند که آن را جمشید ساخته، میخواستند که در بالای آن قصری بسازند.
طبق این چند جملهٔ هفت کشور روستای کناره هم که امروزه در نزدیکی شهر امروزی مرودشت قرار دارد جزیی از شهر استخر بوده است.
در آثار عجم که در سال ۱۳۱۴ هجری قمری نوشته شده آمده است:
اراضی مرودشت در سابق همه شهر استخر بوده بلکه از بدو صحرای خفرک تا ناحیه رامجرد همه استخر مینامیدهاند و گویند چهارده فرسنگ طول آن شهر بوده و عرضش ده فرسخ و سالهای دراز دارالملک ملوک ایران بوده است.
آنچه امروز دربارهی استخر میتوان گفت
از مجموع توصیفهایی که مورخین و جغرافیانویسان مختلف ایرانی و انیرانی طی هزار سال گذشته از شهر استخر کردهاند و نیز آثار باقیمانده در منطقه چنین استنباط میشود که شهر استخر از کرانه شمالی رود کر تا پاسارگارد و در درازای رودخانه سیوند امتداد داشته است. این شهر به تناسب موقعیت جغرافیایی، گاهی یک سو و گاهی هر دو سوی رودخانه سیوند را قرار گرفته بوده است. استخر از بخشها و کوی و برزنهای مختلف و گاهی منقطع تشکیل شده بوده و در دوران دو هزار ساله عمر خود در بخشهایی آبادان و در قسمتهایی ویران بوده است. در مجموع دوران پیش از اسلام را میتوان دوران آبادانی و شکوه و دوران پس از اسلام را دوران ویرانی و اندوهبار آن دانست. آثار با عظمت تخت جمشید و پاسارگاد و همه ابنیه و آثار بهجا مانده در دشت مرودشت و دو سوی رودخانه سیوند همه اجزاء تمدن کهن شهر استخر بوده است.
منبع:کجارو
مرتبط:
شکوه و عظمت تاریخ ایران در تخت جمشید